سلام همسرم خیلی دروغ می گه و خانواده اش از دهن من دروغ در میارن و اون اصلا هوای منو نداره و هر حرفی که من بزنم و باور نمی کنه اما اگه هر کسی حتی غیر از خانواده پشت من بد بگه باور می کنه و باهام دعوا می کنه خواهر شوهر می خواد زندگیم و خراب کنه و حتی به زبونم آورده شوهرم اصلا هوامو نداره اما اونا جلوی شوهرم باهام خوبن اصلا بهم خوردن زندگیمون براشون مهم نیست و همشون بهم تیکه می ندازن دیگه خسته شدم نمی دونم باید چیکار کنم اینایی که گفتم یه هزارم از مشکلات من نیست
سلامنوشته اصلی توسط Zahra_
همسرتون چجور دروغهایی میگن معمولا؟
دروغهاشون ایا به ضرر خانواده خود ایشونه که اونا حساس شدن و همون حرفا از دهن شما درمیارن و رو اونا مانور میدن؟
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
به نظرم روابطت رو باهاشون كم كن...اما با سياست، نه با دشمني...
با سلام خدمت شما دوست عزیز
لطفا اطلاعات بیشتری در اختیار ما قرار بدهید تا باهم بیشتر صحبت کنیم.
1. هریک از شما چند سال دارید؟
2. چند مدت است ازدواج کرده اید؟
3. روابط عاطفی و جنسی شما رضایت بخش می باشد؟
4. چه دروغ هایی در پشت سر شما عنوان می شود و شما چگونه از آنها اطلاع پیدا می کنید؟
5. واکنش شما به دروغ های همسرتان و خانوادیشان چگونه است؟
6. آشنایی و ازدواج شما با رضایت همسرتان بوده است؟
دروغ های کوچیک ولی عادت کرده برای تبرعه خودش منو می ندازه وسط اما خانواده شوهرم کلن بدن با هیچ کس رفت و آمد ندارن اخلاقشون بده خیلی غیبت می کنن و می زنن زیرش
سلام خسته نباشید
من نوزده سالمه و همسرم بیست و هفت وقتی هفده سالم بود عقد کردیم من جاری خالمم خانواده منو معرفی کردن اونم منو انتخاب کرد ازدواجمون کاملا با رضایت بود رابطه ی عاطفی خوبی داریم تا وقتی که دخالت نکنن الان تقریبا دو سال و نیمه که نامزدیم و ماه دیگه عروسیمونه.
از دروغ هایی که می گن مثلا صبا به مامان گفت تو مثل خرس تنبلی در حالی که من احترامش و نگه می دارم و کاری بهش ندارم هر کاریم می کنم نمی تونم ثابت کنم وقتی آروم به خواهرش گفتم آبجی من این حرف و نزدم شروع کرد داد و بیداد و من هنگ کرده بودم و فقط گریه می کردم نمی تونم از خودم دفاع کنم و اونا هر چی دوس دارن بهم می گن شوهرمم هر چی میشه میگه تو به خانواده احترام نمی ذاری
شوهرم همیشه منو کوچیک می کنه می گه تو باید عذر خواهی کنی نمیشه
عزیزم
محبت کنین جواب هر پستی که میدین ازش نقل قول بگیرین بعد جوابو زیرش بنویسین
مث منکه الان از کلامتون نقل قول گرفتم
دروغهای کوچیک ایا اونقد مشکل ساز شدن که ایشون مجبوره واسه تبرئه کردن خودش شما رو جلو خانوادش مقصر قلمداد کنه؟
خب عزیزم سوال اینجاس که این دروغها رو واسه چی میگه و چطوری دروغهاش افشا میشن که ایشونم فورا شما رو میندازه وسط؟
میشه یه مثال بزنین لطفا؟
بهرحال شما میتونین محکم و صریح با خانواده شوهرتون حرف بزنین
وقتی ادمها شفاف و صریح و محکم از خودشون دفاع میکنن دیگران به وضوح عقب نشینی میکنن و زبونشون بسته میشه
وقتی یه روند غلط داره مکررا تکرار میشه خب خود شما باید با قاطعیت به این سیکل معیوب خاتمه بدین
البته این نقطه ضعف همسرتون سرجاش باقی هست و لازمه که ایشون به نحوی در رفتارهاشون تجدیدنظر کنن
اما شما صرف نظر از هرمساله ای با شهامت از خودتون دفاع کنین
و اونوقت خواهید دید که خانواده ایشون مجبور به تغییر رفتارشون خواهند شد
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
مثلا برادر شوهرم یه حرفی رو از خونه ی ما برد به شوهرم گفت بعد وقتی ما تو مهمونی بودیم شوهرم بلند گفت که آره سعید اینو گفته همه شنیدن و حتی زنعمومم نظر داد من و مامانم ناراحت شدیم اما چیزی نگفتیم یکی از خاله هام که اونجا بود به جاریم که میشه خالم گفته بود چرا سعید اینو گفته خالمم به شوهرم گلایه کرده بود اونم زده بود زیرش که من در گوش صبا گفتم اونم یه جور دیگه اونم پخش کرده بعد جلوی خانواده اش و جاریم زنگ زد به من و هر چی دوست داشت گفت یا مثلا دعوامون که میشه می دونم حرف زدن باهاش فایده نداره چون اون فقط می خواد منو مقصر کنه برای همین جوابشو نمی دم بعد وقتی مامانم میگه سره چی دعوا کردین بهونه های الکی میاره مثلا به خانواده ام بی احترامی می کنه یا حرفایی که تو خلوت زدم بهشو و با گفتنش من پیش خانواده خراب میشم می گه همشم یه موضوع و کش می ده هی ادامه حرفو می کشه خودشم باور داره که بی تقصیره خانواده کاره اشتباه که می کنه ازش طرفداری می کنن پدر شوهرم کارایی می کنه و حرفایی می زنه که انگار خودشم نیاز به راهنمایی داره همش دوست دارن لج بازی کنن منم هی کوتا میام چون نمی خوام زندگیم خراب شه گاهی وقتا حس می کنم برای اینکه حرص منو در بیاره همش هوای خواهرش و داره هر چی فکر می کنم نمی فهمم کجا رو اشتباه رفتم نمی دونم جدا شدن راه حله یا نه
خانواده اش جوری نیستن که من گلایه کنم و آروم باشن داد و بی داد می کنن و بازم دعوامون میشه
مثلا برادر شوهرم یه حرفی رو از خونه ی ما برد به شوهرم گفت بعد وقتی ما تو مهمونی بودیم شوهرم بلند گفت که آره سعید اینو گفته همه شنیدن و حتی زنعمومم نظر داد من و مامانم ناراحت شدیم اما چیزی نگفتیم یکی از خاله هام که اونجا بود به جاریم که میشه خالم گفته بود چرا سعید اینو گفته خالمم به شوهرم گلایه کرده بود اونم زده بود زیرش که من در گوش صبا گفتم اونم یه جور دیگه اونم پخش کرده بعد جلوی خانواده اش و جاریم زنگ زد به من و هر چی دوست داشت گفت یا مثلا دعوامون که میشه می دونم حرف زدن باهاش فایده نداره چون اون فقط می خواد منو مقصر کنه برای همین جوابشو نمی دم بعد وقتی مامانم میگه سره چی دعوا کردین بهونه های الکی میاره مثلا به خانواده ام بی احترامی می کنه یا حرفایی که تو خلوت زدم بهشو و با گفتنش من پیش خانواده خراب میشم می گه همشم یه موضوع و کش می ده هی ادامه حرفو می کشه خودشم باور داره که بی تقصیره خانواده کاره اشتباه که می کنه ازش طرفداری می کنن پدر شوهرم کارایی می کنه و حرفایی می زنه که انگار خودشم نیاز به راهنمایی داره همش دوست دارن لج بازی کنن منم هی کوتا میام چون نمی خوام زندگیم خراب شه گاهی وقتا حس می کنم برای اینکه حرص منو در بیاره همش هوای خواهرش و داره هر چی فکر می کنم نمی فهمم کجا رو اشتباه رفتم نمی دونم جدا شدن راه حله یا نه
مرسی توضیح دادین متوجه شدم
یعنی همسرتون هرکجا که میترسه خانوادش علیهش بشن فورا شما رو مقابل اونا قرار میده و حرفای نسنجیده یا دروغهای خودشو گردن شما میندازه
بیشتر بنظر میاد همسرتون دچار بی تدبیری هستن و خیلی رو حرفاشون فکر نمیکنن و متاسفانه چون شهامت کافی هم ندارن هرجا خرابکاری شه فورا شما رو باعث قلمداد میکنن که با خانوادشون درگیر نشن
خب تابحال با همسرتون راجع این صفت نامطلوبی که دارن صحبت کردین؟
اصلا خبرکشی کردن خصلت ادمهای متشخص نیس
اینو به ایشون گفتین؟
حرف بردن و حرف اوردن اخلاق ادمهاییه که تو زندگیشون کمبود دارن
تابحال درین موارد باایشون صحبت کردین؟
الان واسه تصمیم به جدایی هنوز خیلی زوده عزیزم
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
دقیقا همینطوره خیلی سعی کردم بهش اما قبول نمی کنه که اشتباه کرده بعد از آشتیم من دیگه ادامه نمی دم می ترسم بزرگش کنه اخلاق خاله زنکی داره غیبت کی کنه منم همیشه می گم اصلا خوشم نمیاد نمی دارم پیشم غیبت کنه نمیشه باهاش حرف زد هزار بار گفتم بیا من مشکلات تو رو بگم تو ام مشکلات منو تا با هم حلشون کنیم اما تا یه کلمه بگم قهر می کنه می گه تو بازم داری کشش می دی یا تو هیچ وقت درست نمیشی یا من نگفتم حتی جلوی خودم می گفتم من دره گوشت گفتم حتی مامانمم که اونجا بود می گفت بلند گفتی اما قسم می خورد که نه من اینجوری نکردم نمی دونم فکر می کنه من باور می کنم یا فقط خودشو گول می زنه اما خیلی قاطع حرف می زنه جوری که خودمم باورم میشه همش فکر می کنم مشکل از منه دارم افسرده می شم از بس که سکوت کردم و جوابشو ندادم خسته شدم اخلاقای بچه گونه مانند داره تا یه چیز کوچکی بشه فضای مجازی و پر می کنه از عکسای گلایه سنش زیاده اما هنوز بچه مونده دوسش دارم اما راه حلی به ذهنم نمی رسه
سلام خسته نباشید
من نوزده سالمه و همسرم بیست و هفت وقتی هفده سالم بود عقد کردیم من جاری خالمم خانواده منو معرفی کردن اونم منو انتخاب کرد ازدواجمون کاملا با رضایت بود رابطه ی عاطفی خوبی داریم تا وقتی که دخالت نکنن الان تقریبا دو سال و نیمه که نامزدیم و ماه دیگه عروسیمونه.
از دروغ هایی که می گن مثلا صبا به مامان گفت تو مثل خرس تنبلی در حالی که من احترامش و نگه می دارم و کاری بهش ندارم هر کاریم می کنم نمی تونم ثابت کنم وقتی آروم به خواهرش گفتم آبجی من این حرف و نزدم شروع کرد داد و بیداد و من هنگ کرده بودم و فقط گریه می کردم نمی تونم از خودم دفاع کنم و اونا هر چی دوس دارن بهم می گن شوهرمم هر چی میشه میگه تو به خانواده احترام نمی ذاری
بله اخلاقشون خیلی بچه گونه س متاسفانه
تنها راه حلی که میتونه البته طی زمان تاحدودی جوابگو باشه و باعث شه رفتارهای ایشون بالغانه تر بشن اینه که سرد و گرم روزگار رو تجربه کنه
اما خب این یه پروسه زمانبر هستش و معلوم هم نیست تا چه حد موثر باشه
اما اگه ایشون موافق باشه که همراه شما به مشاورخانواده مراجعه کنه خیلی بهتر و موثرتره
میتونین به ایشون پیشنهاد بدین همراهتون برن پیش مشاور خانواده
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
آره اتفاقا خودش گفت بریم مشاوره تا راهنماییت کنه با خانواده خوب باشی منم گفتم باشه می خوام همین کار رو بکنم الانم مطمن تر شدم
راستی شوهرم مشکلات دیگه ایم داره به نظرشما أین کارا فایده ای هم داره؟
همین که ایشون موافقن به مشاور مراجعه کنین گام مثبت و ارزنده ایه
بله حتما فایده داره اما بستگی به تبحر و تجربه مشاور داره و ایضا پیگیریهای خود شما و همسرتون واسه حضور مستمر در جلسات زوج درمانی
اگه هردوتون پیگیر باشین و مشاور زبده ای رو هم انتخاب کنین میشه امید داشت طی زمان نتایج خیلی خوبی بگیرین
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
ممنون از راهنمایی تون امیدوارم که نتیجه بگیریم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نظرت چیه؟